ما آهنین‌جان هستیم!

سال‌ها پیش که مترجم پرآوازه و محترمی عزیزی را از دست داد، به رسم احترام با همکارانم در روزنامه شرق تصمیم گرفتیم به دیدن این مترجم برویم و از نزدیک به او تسلیت بگوییم.

خانه در محله‌ای بود به‌نام و معروف؛ در ظاهر انتظاری هم جز این نمی‌رفت. اما در خانه که باز شد و از راه‌پله‌ها بالا رفتم، لحظه به لحظه به حیرتم اضافه شد. دیدن خانه‌ای که این مترجم معروف در آن زندگی می‌کرد، در و دیوار خانه، اسباب و لوازمش چنان درد عمیقی به جانم انداخت که حالا و هنوز بعد از گذشت نزدیک به دو دهه از این اتفاق یادآوریش اشک به چشم‌هایم می‌آورد. من این دوست عزیز را که از دنیا رفته بود، کمابیش می‌شناختم، دوستی نزدیکی با او نداشتم، اما بسیار برایش احترام قائل بودم. دیدن این خانه با وسایل انگشت‌شمارش چنان دردی به جانم انداخت که های‌های گریه می‌کردم و میزبان و دوستانم این گریه عمیق را به پای آشنایی من با عزیز از دست‌رفته گذاشتند.
خداداد عزیزی و فیروز کریمی، از شما نخواسته بودند نام سی‌سد نویسنده را ببرید، از شما خواسته بودند فقط نام سه نویسنده را به زبان بیاورید.
می‌توانستید از صادق هدایت نام ببرید که همین لودگی‌ها، همین چاپ نشدن‌های آثاری که به گواه خودتان چشم‌تان هم به آن‌ها نیفتاده، امانش را برید و چند بار دست به خودکشی زد تا آخرین بار خودش را با گاز خلاص کرد. می‌توانستید از احمد محمود نام ببرید که همین چند روز پیش بحث بر سر خراب کردن خانه‌اش بود؛ خانه‌ای که چند تایی از معروف‌ترین رمان‌های فارسی در آن نوشته شده است، همان رمان‌هایی که فکر می‌کنید از سر بی‌کاری نوشته شده‌اند. می‌توانستید از صادق چوبک نام ببرید که روایتگر همین سیاهی‌ها و چرک‌هایی بود که نمونه‌اش را در جمله تباه فیروز کریمی شنیدیم.
خداداد عزیزی، از اشتباه شما می‌توان گذشت؛ به پاس همه آن زحمت‌هایی که در این سال‌ها کشیده‌اید و دل مردم را با پیروزی‌های‌تان شاد کرده‌اید.
کاری با فیروز کریمی هم ندارم که در جهل مرکب است و با به زبان آوردن آن جمله سخیف به‌نظر می‌رسد ابدالدهر در آن می‌ماند.
جام بی‌اخلاقی این چند ثانیه - چه‌طور می‌شود این همه در چند ثانیه اشتباه بود -  می‌رسد به رامبد جوان که از فرط ذوق‌زدگی قهقهه‌ها می‌زند و با دست روی پایه‌های مبل می‌کوبد. بله، جوان، نویسنده ایرانی در وطن خویش غریب است و چنین چیزی جز با بی‌توجهی امثال شما به بار ننشسته است.
احترام در بین ما آدم‌ها کم کم دارد می‌میرد!
دیگر به وقت هم، شخصیت هم و علایق هم‌دیگر احترامی نمی‌گذاریم و یک ریال هم برای یک‌دیگر ارزش نداریم. حقیقتی محض و تراژیک، که باید پذیرفت‌.
با خنده به هم توهین می‌کنیم و حواس‌مان نیست چه افتضاحی به بار می‌آید.
چه می‌شود که آدمی‌زاد به این درجه می‌رسد؟ چه شده است که به این‌جا رسیده‌ایم؟
لحنِ سراسر توهین آمیزِ خدادادعزیزی و فیروزکریمی، لحن خیلی‌های دیگر است. تازه‌گی هم ندارد. برای دیروز و امروز نیست. سال‌های زیادی ا‌ست آدم‌های زیادی فکر می‌کنند تآتر بیهوده است و کتاب وقت هدر دادن. به وسعت یک شهر، یا شاید هم یک کشور.
آدم‌هایی که اندیشه‌شان، تن خیلی‌ها را به لرزه می‌اندازد.
این دردِ عمیق و خون گریستن است. این پاداش رنج و تلاش است و خسته‌گی را چند برابر کردن.
اما چاره چیست؟
به جایی می‌رسیم که تنها یک جمله باید گفت و آن‌هم: بگذارید به درد خود بمیریم.
روز نویسنده مبارک
آری خدادادِ عزیز و فیروز کریمی، نویسندگان، آدم‌های بیکاری هستند. چون شما تاج سران هستید و ریالی برای‌شان ارزش قائل نیستید.
نویسندگان آدم‌های بیکاری هستند.
نویسندگان و هنرمندان آدم‌های بیکاری هستند. آدم‌هایی هستند که بیهوده عمرشان را می‌گذرانند. نویسندگان و هنرمندان، آهنین‌جان‌ها هستند.
دیدید آهنین‌جان را؟
می‌بینید اسدا... یکتا را؟
ما همان‌هاییم. اما به همین بیکاری‌مان عشق می‌ورزیم و نانِ اندک می‌خوریم. مثل خیلی‌های دیگر که نانِ بیشعوری‌شان را می‌خورند.
می‌دانم که حرف‌های من، برای شما و خیلی‌های دیگر از هم‌فکرانِ شما، مضحک است. شما و هم‌فکران‌تان در خلوت و در دورهمی‌ها به ریش ما می‌خندید.
شماهایی که به نوعی فرهنگ‌سازید. اما دو مسأله را فراموش نکنید.
یک: به ما احترام بگذارید، همان‌طور که شما برای‌مان محترمید و دو: بگذارید به درد خودمان بمیریم ...
به شخصه باور دارم کسانی که بیشتر از همه می‌خندند و یا می‌خندانند درد درونی بیشتر یدارند. نه این‌که هر کس لودگی کرد و قهقه الکی زد درد درون دارد. هرچند که انسان بدون درد نداریم. ولی تمسخر نویسندگی با طنز و کاریکاتور تومنی (هفت) سنار (صنار) تفاوت دارد.

آخرین مطالب
آمار بازدیدکنندگان سایت
1245328
امروز
دیروز
هفته جاری
هفته گذشته
ماه جاری
ماه گذشته
بازدید کل
27
236
1543
1239482
11163
15244
1245328

آی‌پی شما: 3.142.119.114
امروز: شنبه، 29 ارديبهشت 1403