کاروان همیشه در سفر

منصور میر حسینی
مسیری دارم که هر هفته بنا به دلیلی چند دفعه آن‌را طی می‌کنم کاروان سرایی دارد به بزرگی میلیون‌ها خاطره،

هر زمان در هر ساعتی که از آن مسیر عبور می‌کنم تعداد زیادی بدرقه کننده را مشاهده می‌کنم که اگر در طول عمرشان یک دفعه اشک در چشمانشان حدقه بسته و حالتی نگران دارد و به مسافری که دیگر بر نمی‌گردد، شاید این بار در هر شرایطی باشند چه از خاطره‌ی خوبی و جه بدی داشتند بخشنده می‌شوند و اسبان چابک کالسکه در حال حرکت آنچنان سریع می‌تازد که حتا گرد حرکت آن را نیز رویت نمی‌کند.و اسبانش چنان سریع شیحه‌یی می‌کشند که صدایش تا عرش می‌رسد و در عین حال آنچنان مسافرش را در سکوت می‌برند که مسافر خداحافظی‌اش هم شنیده نمی‌شود، گویی هرگز نبوده که برود و بدرقه کنندگان این مسافران در هر لباسی هستند، این کالسکه چندین اسبه هر مسافری را می‌برد و مسافر هم نمی‌تواند نه ساعت حرکت را تغییر دهد و نه کالسکه‌ی حرکتش تاخیر پذیر است.و عجیب که هیچ  زمان این گاراژ و مرکب بی مسافر نیست و مرکب هیچ وقت به راکب نمی‌گوید بلیط آماده نیست و یا کالسکه جا ندارد، البته راکب‌ها متفاوت‌اند گاهی شیک و کراوات و پوشت و عطر و ادکلن زده و بدرقه کنندگان نیز همانند خودش و گاهی یک لا قبا هم‌راهشان بی تن پوش تمیز سالم.
بدن‌ها بوی عرقشان تا همه‌ی ‌فضا می‌دود و دیگر مانند آن مسافر قبلی خوش پوش نیست ولی هر دو با هم چه مرد و چه زن در همان مرکب سوار می‌شوند و مسافر نمی‌تواند بگوید من صندلی بهتر می‌خواهم استرحت در راه می‌خواهم و باید پذیرایی کنی، باید بی سوال سوار شویی و بی معطلی حرکت کنی، نمی‌دانم شاید حتا پشت سرت را هم نمی‌توانی نگاه کنی، شاید اگر به خود دمی فرو رویی صدای شلاق‌هایش را در ذهنت می‌شنوی، مرکب تو را به مسافرتی می‌برد که مقصدش معلوم نیست چنان حرکت می‌کند که حتا به اندازه‌ی نسیمی هم حرکت هم صدایش را احساس نمی‌کنی و نمی‌بینی، هنوز مسافر اولی نرفته دومی و چندمی و چند هزارمی هم می‌رود و تو درکشان نمی‌کنی تا بی خبر خودت مسافر این کالسکه‌ی هستی ولی نمی‌دانی ساعت چند حرکت داری و چه کسی به بدرقه‌ات می‌آید نمی‌دانی.
 اتاق در هتلی، مسافرخانه‌یی و یا بی غوله‌یی داری که مسافرش شده‌یی شاید بعضی‌ها در لحظه‌یی صدای پای مرکب را می‌شنوند ولی باورش نمی‌کنند به خیال
این‌که همسایه مسافر است ولی نمی‌دانی که مرکب سوت حرکت را و شیحه‌ی اسبش پشت درب خانه‌ی خودت کشیده و زده می‌شود بی آمادگی مسافر این مرکبی و هرگز نمی‌توانی به این کالسکه بگویی که امروز آمادگی ندارم فردا بیا.حتا نمی‌توانی بگویی لباسم مناسب نیست یا فلان کارم را تمام نکرده‌ام برخیز که بی کفش می‌برنت و شاید در این نزدیکی کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و مسافر آن کوچه هستی.
درست است که تو در  هر صورت مسافر آن کاروان بی صدا و بی هم‌راه همان کاروان همیشه در حرکت هستی.
آری در میسری می‌روم که کاروان همیشه در حرکت را می‌بینم.

آخرین مطالب
آمار بازدیدکنندگان سایت
1230306
امروز
دیروز
هفته جاری
هفته گذشته
ماه جاری
ماه گذشته
بازدید کل
33
1418
8356
1220432
11385
16017
1230306

آی‌پی شما: 3.133.144.197
امروز: شنبه، 08 ارديبهشت 1403