زخم کاری سریالی با شروع نسبتاً خوب، میانه خیلی خوب و پایان بد
مهدی اسلام پناه
سریالی با شروع نسبتاً خوب، در میانهها خیلی خوب و پایان بد.
سریال، ضربه اصلی را مثل اکثر آثار ایرانی از فیلمنامه میخورد. شخصیتهایی قوام نیافته و پرداخت نشده از جمله شخصیتهای اصلی کار و به خصوص شخصیت مالک که انگیزه او برای شروع انجام قتلها به درستی توضیح داده نمیشود. اگر دلیل آن را طمع بدانیم که اصلاً منطقی نیست زیرا در همان زمان از نظر شغلی و مالی ارتقا قابل توجهی پیدا کرده بود. اگر دلیل آن را وسوسههای زنش بدانیم که بازهم به خوبی به علت این وسوسهها و تأثیر آنها بر مالک، پرداخته نشده است. همین گونه است شخصیت زن مالک (سمیرا) که دلیل و انگیزه وسوسه کردنهای مالک توسط او برای شروع قتلها، به درستی مشخص نمیشود. و همینطور بسیاری از شخصیتهای فرعی موثر در داستان چون: مظفری، اخوان، منصوره، ناصر، کیمیا و ... که قوام نیافته و پرداخت نشدهاند و انگیزه رفتاری اکثر آنها در طول سریال برای بیننده مشخص نمیشود.
پرداختن به داستانکها و ماجراهای فرعی که بود و نبودشان زیاد تأثیری در روند داستان اصلی سریال ندارد مثل: ماجراهای اختلافات خانوادگی کریم، کل ماجرای لوس و کاملاً کلیشهای علاقه فرزندان دو خانواده اصلی (میثم و مائده) به یکدیگر (انتخاب بد بازیگرهای این دو شخصیت هم دنبال کردن این داستان فرعی را غیر قابل تحملتر میکند.)
نقض غرض فیلمنامه در ساختن شخصیتی همدلی برانگیز از مالک (بهرغم همه جنایاتی که انجام داده) در تمام طول سریال که اگرچه یک ویژگی جدید در شخصیت پردازی شخصیتهای یک اثر نمایشی میباشد، ولی همانطور که گفته شد یک نقض غرض اساسی در روند داستان سریال بوده و به همین خاطر غیر قابل قبول میباشد. با این حال بیننده انتظار داشت که در قسمتهای پایانی سریال، حداقل به خاطر آنکه شخصیت اصلی میبایست تاوان جنایات خود را پس بدهد، فیلمنامه نویس از این روند پرداخت شخصیت اصلی دست بردارد. ولی نه تنها چنین نشد بلکه این مسأله تشدید هم شد و در دو قسمت پایانی چنین شخصیتی با چنان سابقهای تبدیل شد به یک قهرمان مظلوم که از دست آنهایی که قصد جانش را دارند نه تنها فرار نمیکند بلکه قهرمانانه و البته مظلومانه و بعد از خداحافظی جانسوز با پسرش، یکه و تنها به مسلخ و به استقبال مرگ میرود و آن کشته شدن ناگهانی که کاملاً شمایل یک قهرمان مظلوم را از او میسازد.
از فیلمنامه که بگذریم در زمینههای فنی و تکنیکی، سریال نمره بسیار خوبی میگیرد. از کارگردانی سریال که همچون همه کارهای مهدویان کاملاً حرفهای و سطح بالا میباشد تا بازیها که تقریباً همگی بازیگرها بازیهای خوبی دارند. در رأس همه، رعنا آزادی ور در قالب شخصیتی خبیث و بد ذات با انگیزههایی کاملاً شیطانی. کاملاً متفاوت با شخصیتهایی که در آثار قبلیاش بازی کرده بود. با استفاده بسیار مناسب از بیان و میمیک صورت برای درآوردن حس و حال این شخصیت. و بعد جواد عزتی در نقش اصلی که البته به نظر من هرچه به قسمتهای پایانی و بحران شخصیتی وی در سریال نزدیکتر شدیم، بازی او نیز پختهتر شد تا دو سه قسمت پایانی که به نظر من اوج هنرنمایی عزتی بود و توانست به خوبی فراز و فرودها و ترسها و اضطرابها و التهابهای این شخصیت را نشان بدهد. و همچنین بازیگران شخصیتهای فرعی، از موارد غافلگیر کنندهای چون: عباس جمشیدیفر (در یک نقش کاملاً جدی) بگیر تا مهدی زمین پرداز (در نقشی کاملاً متفاوت با دیگر آثارش) و مه لقا باقری و دیگرانی چون: کاظم هژیر آزاد، سیاوش طهمورث، سعید چنگیزیان، امیرحسین هاشمی که همگی بازیهای خوب و استانداردی داشتند. و همچنین موسیقی خیلی خوب سریال که اگرچه در قسمتهای ابتدایی حجم بالای آن در بسیاری از سکانسها واقعاً بیننده را اذیت میکرد ولی به مرور نه تنها از این حجم آزاردهنده به مقدار بسیار زیادی کاسته شد بلکه همین موسیقی در بسیاری از سکانسها به کمک حس و حال صحنهها آمد و کمک بسیار زیادی به درآو فضاسازی در بسیاری از سکانسهای سریال به کمک حس و حال صحنهها آمد و نقش بسیار موثری در فضاسازی بسیاری از سکانسها و فصلهای سریال داشت و همچنین تدوین خوب سریال که در بعضی سکانسها بسیار جسورانه و نوآورانه نیز بود. منظور سکانسهایی است که درست در وسط آن سکانس که اصلاً بیننده انتظار قطع شدن را ندارد، ناگهان با یک فید به زمینه سیاه، سکانس کات میخورد به سکانس بعدی. این تجربه بسیار نوآورانه و جسورانهای در زمینه تدوین این سریال بود که البته به نظر من این تجربه جسورانه در سکانسهایی از به خصوص قسمتهای پایانی سریال، کاملاً اشتباه مورد استفاده قرار گرفت و به نظر میآمد که برش در آن لحظه از آن سکانسها و فید به زمینه سیاه، کاملاً بی مورد و زودهنگام میباشد.
این متن قبلاً در هفته نامه یک صفحه به شماره پیاپی ۱۹۴نیز منشر شده است.