اولین شنبه پس از استعفای حسن روحانی از ریاست جمهوری!
سید مسلم بهشتی نژاد / تابناک
در یک ماه اخیر در چندین نوبت بحث استعفای حسن روحانی و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری همراه با انتخابات مجلس شورای اسلامی مطرح شده است.
عباس عبدی اولین فردی بود که بحث استعفای روحانی را مطرح کرد؛ بن مایه استدلال وی در این زمینه این است که شکاف و تنش بین دولت و بخشهای دیگر حاکمیت آنقدر گسترده شده است که عملاً دولت از هر گونه تصمیم گیری حتا در سطوح خرد هم عاجز است و برای حل این مسأله یک تصمیم عاجل لازم است.
او میگوید: سیستم کنونی ایران مانند ماشینی است که نصف آن برای یک نفر و نصف دیگر آن برای دیگری است و البته این ماشین بنزین هم ندارد و به درد هیچکس نمیخورد یا در مثال دیگری میگوید: این وضعیت، شده عین طلاق عاطفی! نه میتوانند با هم زندگی کنند و نه میتوانند از هم جدا شوند.
این وسط، فقط فرزندان و خانواده هستند که دارند آسیب میبینند و دود به چشم آنها میرود. پیشنهاد او انصراف دولت از حضور در چنین وضعیتی و کنار کشیدن است. حال حاکمیت، پس از روحانی خود تصمیم بگیرد که چه کار کند؛ انتخابات زودرس برگزار کند یا اینکه کسی را به ریاست جمهوری منصوب کند.
فرض کنید پیشنهاد استعفای روحانی عملی شد و امروز اولین شنبه پس از استعفای روحانی است. روحانی رفته است و دولت یا با سرپرست اداره میشود و یا انتخابات برگزار شده است و فرد دیگری دولت را در دست گرفته است؛ آیا مسایل و مشکلات حل خواهد شد؟ نیروهای جناح رقیب دولت هم که مشخص است، چه کسانی هستند و توانایی آنان چه میزانی است به مثالهای عبدی برگردیم، تا اصل قضیه ایده استعفای روحانی را برای حل مشکلات بررسی کنیم.
مثال اول: آیا طلاق گرفتن پدر و مادری که با هم نمیتوانند ادامه دهند، مشکلی از فرزندان حل میکند؟ اگر در مثل عبدی، فرزندان، همان شهروندان ایران باشند، طلاق، فقط تکلیف پدر و مادر را روشن میکند و اتفاقاً این فرزندان هستند که آواره میشوند. صورت ظاهراً مسأله نشان میدهد، طرح مسأله استعفا نه برای حل مشکلات مردم، بلکه برای بار خود از مهلکه بیرون کشیدن است، اینکه یک جناح یا یک فرد، خود را از این وضعیت بیرون بکشد و شهروندان را به حال خود رها کند.
مثال دوم: فرض کنید سیستمی که او آن را به ماشینی تشبیه میکند که نصف آن از آن دیگری و نصف دیگر آن برای یکی دیگر است و البته بنزین ندارد، بخواهد تکلیف خود را روشن کند؛ مثلاً یکی از مالکان، کنار بکشد و ماشین بدون بنزین را در اختیار دیگری قرار دهد؛ آیا ماشین راه خواهد افتاد؟ بنزینی برای آن تأمین خواهد شد؟ این سیستم راه خواهد افتاد و شهروندان از آن استفاده خواهند کرد؟ در مثال دوم هم هدف رها کردن و رفتن است و نپذیرفتن مسوولیت در قبال شهروندان است.
پس ایده استعفای رییس جمهور، ناظر به حل مشکلات کشور نیست، کنار کشیدن یک فرد یا یک جناح از مهلکهیی است که در آن گرفتار آمدهایم و اساساً میتوان گفت: ایده استعفا یک دوئل بین دو جناح کشور است؛ با این ایده که جناح مستقر در دولت مدعی شود آنقدر جناح مخالف سطح تنش را بالا برده است که اساساً نمیشود کار کرد یا تصمیم گرفت؛ لذا کنار میرود و کار را به همان جناح مخالف میسپارد که یا او هم ناتوان است یا اینکه مجبور میشود تن به همان مسایلی بدهد که پیشتر با آن مخالفت کرده است اما آیا تضمینی هست که حتا با تن دادن به همان مسایل هم مشکلات مردم و کشور را بتواند حل کند؟ طبیعتاً پاسخ این است که تضمینی نیست و آن گروه و جناح باید خود پاسخگو باشد و مسوولیت را بر عهده بگیرد! این مسأله باز هم جدال جناحین است و مردم و کشور در آن جایی ندارند.
با وجود این، اکنون چند گزاره در مورد وضعیت کشور هست که باید آنان را بررسی کرد.
اول: تنش در کشور بین دولت و سایر ارکان حاکمیت بالاست و همین تصمیم گیریهای کلان را با مشکل مواجه کرده است و برای تدبیر امور لازم است که این تنشها کاهش یابد.
دوم: طرح ایده استعفای دولت هرچند در ظاهر برای کنار کشیدن یک طرف به قصد کاهش تنش است، در نهایت نه برای تدبیر برای اداره امورکشور که برای زورآزمایی جناحین است.
سوم: مخالفان دولت طرح استعفای دولت را طرحی اسراییلی میدانند که در ادامه پروژه بی دولت سازی در لبنان و عراق در ایران هم در حال انجام است و با آن مخالف هستند و البته تنش را هم با دولت کاهش نمیدهند.
چهارم: دولت استعفا را نمیپذیرد و اگر چه رییس دولت گفته است که برای مردم آماده هر گونه فداکاری است اما استعفا را فداکاری نمیداند و در عین حال او هم نمیخواهد از میزان تنش کاسته شود.
در چنین وضعیتی سوال اساسی این است که چه باید کرد؟
مسایل اساسی کشور که عدم تصمیم گیری دربارهی آن کشور را ممکن است به بن بست کشانده باشد، بعید است از تعداد انگشتان یک دست بیشتر باشد؛
این مسایل اساسی با وجود هر دولتی از هر جناحی تا اجماع در مورد آن متکی به خواست مردم شکل نگیرد، همچنان و برای سالها، به عنوان معضل باقی خواهند ماند و هر دولتی و در مجموع کل حاکمیت را با فرسایش روبهرو میکند. شرایط کشور هم به گونهیی نیست که مردم منتظر زورآزمایی جناحین کشور باشند؛ اگر طرح خروج از حاکمیت در زمان دولت اصلاحات، گرو کشی سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان برای فشار بر حاکمیت بود، اینک سرمایه اجتماعی هر دو جناح کشور شدیداً رو به افول دارد و این مسأله ضرورت اجماع حول مسایل اصلی کشور مبتنی بر خواست مردم را فوریتر جلوهگر کرده است.
اینکه مکانیسم اجماع حول مسایل اصلی کشور بر چه چارچوبی استوار شود؛ کار چندان دشواری نیست اما پیش شرط آن اول احصای این مسایل اصلی کشور، دوم تن دادن به همه به راه حلهای بهینه و سوم همراه کردن بدنهی اجتماعی در سطح نخبگی و همچنین در سطح توده مردم با استفاده از ابزار تبلیغاتی با مکانیسم اقناعی است. ممکن است در شرایط کنونی گفته شود که شورای عالی همآهنگی اقتصادی در کشور برقرار است و رهبری هم مصوبات این شورا را مورد حمایت قرار داده است و میدهد اما این شورا نه برای مسایل و مشکلات بنیادین کشور که برای اداره امور جاری و به ویژه اقتصادی کشور است و همچنین تصمیمات این شورا در بدنه اجتماعی با همراهی بدنه اجتماعی نیروهای سیاسی موجود و حتا ساختار حاکمیتی صورت نمیپذیرد. در واقع اجماع حول مسایل مهم کشور با بالا بودن تنش در بین گروههای سیاسی، ممکن نیست. مسأله بنزین نشان داد، هرچند تصمیمات این شورا برآیند عقلی جمعی سه قوه موجود در کشور است، همراهی بدنه اجتماعی همهی گروهها را به دنبال نداشت؛ آن هم موضوعی چون بنزین که حساسیت سیاسی بالایی نداشت. باید به جای استعفا با اجماع سطح تنش را پایین آورد؛ هزینه اجماع، کوتاه آمدن از منیتهای شخصی و جناحی است و احتمالاً حل مسایل اساسی کشور. کسی میداند هزینه استعفا و ادامه تنش در سطح بالا چه خواهد بود؟
ممکن است دو ادعای دیگر هم مطرح شود.
اول: گفته شود تجربه نشان داده است در وضعیتهای اینچنینی که کشوری در بن بست به سر میبرد با استعفای یک دولت و آمدن دولتی جدید، وضعیت اداره یک کشور بهتر شده است. در پاسخ میتوان گفت: در ایران امروز، بحث بر سر مسایل اساسی کشور است که یک دولت از هر جناحی توان حل آن را ندارد؛ فقط اجماع بین نهادهای کلیدی است که مسایل اساسی و معطل مانده کشور را حل میکند؛ آن هم متکی به نظر مردم و واقعیت جامعه است، چون بدون در نظر گرفتن این دو، شاید نهادهای مختلف اصلاً مشکلی حس نکنند که بخواهند آن را حل کنند.
دوم: گفته شود جریانی که مخالف دولت است و دولت را ناکارآمد معرفی میکند، خود قدرت را در دست بگیرد، در این صورت خود پاسخگو هم خواهد بود، در متن به این ادعا البته پاسخ داده شد؛ به فرض که چنین اتفاقی افتاد و او هم نتوانست مشکلات کشور را حل کند. تکلیف مردم و کشور چه میشود؟ جز این است که هزینهیی به هزینهها اضافه میشود؟