کیارستمی، فیلم‌ساز کودکان

سید حمید میرحسینی 
پرچم آزادی است
پیراهن من
بر بند رخت
سبک و رها
از اسارت تن
وقتی کودک خردسال بودم و سال 65 به کانون پرورشی کودکان وارد شدم برای ما مجموعه‌یی فیلم پخش کردند که در مورد کودکان بود و مسایل مختلفی را در بر می‌گرفت و قرار بود به نسل ما چیزهایی آموزش دهد.

من همان روزها شیفتۀ آن فیلم‌ها و هم‌چنین آپارات 8 میلی‌متری، که نوری را در تاریکی بر پردۀ سفید می‌انداخت شدم و بعدها با فیلتر ماشین پیکان که گرد بود و هم‌چنین چراغ مطالعه و کمی نگاتیو که از همان کانون براشته بودم می‌خواستم آن اتفاق را در خانه ایجاد کنم و به خیال کودکی سینما را به خانه ببرم. یادمان باشد آن روزگار چیزی به نام دستگاه ویدئو همه گیر نبود، بگذریم و تا چند سال بعد با یاد همان فیلم‌ها و کودکان بازیگرش زندگی می‌کردم تا با مجلۀ کیهان بچه‌ها آشنا شدم و مردی را دیدم با عینک سیاه و لبخندی شیرین که مصاحبه‌یی کرده بود و گفنه بود من فیلم‌ساز کودکانم و من اولین بار با اسم "عباس کیارستمی" آشنا شدم و هر جا صحبت از سینما به میان می‌آمد من می‌گفتم یک فیلم‌ساز خوب است که برای کودکان فیلم می‌سازد. تا برای اولین بار فیلم "خانۀ دوست کجاست" را دیدم و باز هم لذت من مضاعف شد و مشتاق کارهای بعدی او شدم. بی رو در وایسی بگویم سینما را با کیارستمی شناختم و به خاطر همین جذابیت سینمای کیارستمی، فیلم‌ساز شدم.
 عالی‌جناب به تو صادقانه می‌گویم: سینما را به عشق فیلم‌های تو آغاز کردم. نگاه ساده و عمیقت را به زندگی، به آدم‌ها، به طعم یک گیلاس، به لذت پای چشمۀ روان نشستن و به همۀ زیبایی‌ها که من نمی‌دیدم و تو می‌دیدی می‌ستودم. ازپلان به پلان فیلم‌هایت و از لحظه به لحظۀ مصاحبت با تو آموختم و همیشه مشتاق دیدار تو از نزدیک بودم تا سالی که با رفیق شفیقم "احسان دباغیان" به کانون هنر رفتیم و اعلامیه‌یی را دیدیم که ما را عمیقاً متعجب کرد، حضور "عباس کیارستمی" در سرچشمه و نمایش آخرین فیلمش، به احسان گفتم: شوخیه، (نزدیک روزهای آخر سال بودیم) و احسان: گفت بعید می‌دونم بیاد این روزها همه سرگرم کارهای شب عید هستند کی؟ این وقت سال برنامه می‌گذاره؟ و من هم گفتم: اگر جدی بود تبلیغات بیش‌تری صورت می‌گرفت.

به هر حال داشتیم یک جورایی خودمان را قانع می‌کردیم که بابا خبری نیست. ولی مگر می‌شد دو عاشق کیارستمی همین‌جوری بی خیال از این خبر بگذرند با احسان شرط کردیم که دوربین هم‌راه خودمان ببریم و تمام وقایع را ثبت و ضبط کنیم و با ماشین کرایه‌یی برای اولین بار به مس سرچشمه، رفتیم. آدرس پرسیدیم گفتند: آقای کیارستمی در سینما است. وارد سینما شدیم همه جا تاریک بود و بر پردۀ سینما آخرین فیلم استاد با نام "جاده‌ها " در حال پخش بود. به هم‌راه یک موسیقی ملایم تازه چشمانمان باز شده بود در میان جمعیت به دنبالش می‌گشتیم با خودمان می‌گفتیم: مگر ممکنه باشه، قلبمان به شدت می‌تپید و منتظر پایان فیلم بودیم تا آرزوی چندین ساله‌مان به وقوع به پیوندد. فیلم تمام شد صدای کف زدن فضای سالن را گرفته بود مردی با همان عینک دودی و لبخندی که سال‌ها پیش در کیهان بچه‌ها دیده بودم بلند شد. بله "عباس کیارستمی" بود، فیلم‌ساز کودکان و چقدر خاطره انگیز بود آن روز برای منی که عاشقانه دوستش داشتم. مردی آرام، مهربان، بزرگوار و فروتنی را دیدم و به عینه آموختم هرچه در خت پر بارتر سرش پایین‌تر. این را به تاریخ هنر ایران زمین می‌گویم: حتا اگر فیلم‌ساز محبوبت نباشد، اما همینکه میدانی عنوانبندیِ «قیصر» (مسعود کیمیایی، 1348) کارِ «او»ست، همینکه میدانی در دورانِ شکوهِ «کانونِ پرورشِ فکریِ کودکان و نوجوانان»، فیلمِ فراموش نشدنیِ «مسافر» (1353) را جلوی دوربین بُرد، همینکه میدانی با شاهکاری همانندِ «گزارش» (1356) همچنان یکی از بهترین و دقیقترین تصویرها از طبقۀ متوسطِ جامعۀ شهری و در حالِ گسترشِ ایران را در تاریخِ سینمایمان ارایه  و ثبت کرده، همینکه میدانی با «خانۀ دوست کجاست؟» (1366)، «کلوزآپ» (1368)، «زندگی و دیگر هیچ» (1370)، «زیرِ درختانِ زیتون» (1373) نامِ سینمای ایران را در جشنوارههای سینمایی بر سرِ زبانها انداخت و مهمتر آنکه، بهمدتِ بیش از یکدهه، روی دو نسل از فیلم‌سازانِ جوانِ دهههای پنجاه و شصت خورشیدی تأثیری شگرف و انکارناپذیر گذاشت، همین که میدانی با «طعمِ گیلاس» (1376) روندِ رو به پیشرفت و گسترشِ پنجاه سال حضور، دیده شدن و افتخار آفرینیِ سینمای ایران در جشنواره‌های جهانی را به نقطۀ اوج و تکاملاش رساند و به سینماگرانِ پس از خود آموخت که رسیدن به قلههای پیروزی و درخشش در محفلهای سینماییِ دنیا کاری نشدنی نیست، همینکه میدانی «ژان لوک گُدارِ بزرگ» در یک اظهارِ نظرِ اغراقآمیز اما بسیار دلچسب دربارهاش گفته که سینما با «او» به پایان رسیده و «کوروساوا»ی کبیر، «او» را جانشینی خَلَف برای «ساتیا جیت رای» خوانده، همینکه میدانی برخی فیلم‌سازانِ نوظهورِ سینمای هنریِ این سالهای گوشه ‌‌و کنارِ دنیا فیلمهای «او» را از الگوهای بزرگِ خود نامیدهاند، نمیتوانی با بُردنِ ناماش زبان به احترام و ستایش باز نکنی و با شنیدنِ خبرِ از دنیا رفتناش ناراحت نشوی و جلوی اشکهایَت را نگیری هرچه بگویم دربارۀ مردی که من را شیفته سینما کرد و تاثیر عمیقی بر نسل ما گذاشت کم است. ولی در پایان این را می‌گویم: آقای کیارسمتی عزیز افتخار می‌کنم در روزگاری زیستم که سایۀ شما روی سر سینمای ایران بود. سینما بدون شما نمی‌میرید اما هر روز که بر می‌خیزد آن دورها روی تپۀ کنار آن تک درخت نام شما را به یاد می‌آورد. آرام بخواب بزرگ فیلم‌ساز، کودکان سرزمینم.

آخرین مطالب
آمار بازدیدکنندگان سایت
1217216
امروز
دیروز
هفته جاری
هفته گذشته
ماه جاری
ماه گذشته
بازدید کل
361
1101
5056
1204988
14312
4470
1217216

آی‌پی شما: 54.92.155.93
امروز: جمعه، 10 فروردين 1403